اکسیژن
اطلاع رسانی، آموزش و فرهنگ سازی برای دستیابی به هوای پاک در کشور

مشکلات مضاعف بیماران بستری در بیمارستان سرطانی‌هااکسیژن - کامیلا کاظم زاده - یکی از کتابهایی که واسه بچه هام می خوندم، راجع به قصه کک و تنور بود و مورچه ای که خاک تو سرش ریخت.

قصه از این قرار بود که یه روزی کک و مورچه تصمیم گرفتن نون بپزن. مورچه آردها رو آورد. آب رو آورد و شروع کردن به خمیر کردن. کک وظیفه اش چسبوندن نونا به تنور بود. کک قلمبه که چاق و سنگین بود تا اومد اولین خمیر رو بچسبونه به تنور. دمرو افتاد تو تنور. مورچه داد و هوار کرد خاک ها رو رو سرش ریخت و...

درختی در اون نزدیکیها بود صدای شیون مورچه رو شنید پرسید: مورچه خاک بر سر؟ چرا خاک بر سر؟

مورچه جواب داد: کک به تنور مورچه خاک برسر. درخت از شنیدن غم مورچه برگ هاشو ریخت توی جوی آبی که جاری بود ... آب ناراحت شد و از درخت پرسید:

درخت برگ ریزان؟ چرا برگ ریزان؟

درخت گفت: کک به تنور ،مورچه خاک بر سر، درخت برگ ریزان.



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 21 مرداد 1393برچسب:اکسیژن - کامیلا کاظم زاده - کک - مورچه - شهروند - هوا, توسط دکتر سید علیرضا عظیمی |

اکسیژن - کامیلا کاظم زاده -  آقای اکسیژن، پیامتون رو دیدم. راستش خودم هم خسته از نق زدن های مدام شده ام برای همین بود که نمی نوشتم تا امروز....

یکی از تفریحات من در آخر هفته ها رفتن با دخترم به مرکز خرید و رستورانه، امروز هم بود. دخترک این بار منو به رستوران .... واقع در دزاشیب برد، مرکز روشنفکری و مدرن سنتی هنرمندی.....

تو ایوون باصفای اون محل جایی دنج انتخاب کردیم و سفارش سالاد و موهیتو و نوشابه و غذا دادیم.....سالاد های خوشمزه با نون سیر دار و آغشته به پنیر منو به خارجه می برد و می آورد. همه چیز عالی بود ....تا اینکه سرو کله سوسک بوری از تو سالاد دختر جون پیدا شد....

گارسونها معمولا پسرک های دانشجو و محترمی هستن. گارسون رو صدا کردم و سوسک رو بهش معرفی کردم!!

با سکوتی نجیبانه اونجا رو ترک کردیم....

رستوران بسیار دوست داشتنی با آشپزخانه ای که با حصیر از خیابان و سطل زباله بوگندوی شهرداری جدا می شد و مشتری های از همه جا بی خبرش رو بدرود گفتیم.....

آقای اکسیژن، از کجا و چه باید نوشت. این که دیگه بنزین آلوده نیست. این که دیگه منفعت پرستی تجار سودجوی مشتری چین نیست. اینکه دیگه مواد مخدر نیست ....

احساس گناه دارم چون من هم در خیانت مدیریت رستوران به شهروندان شریکم.....

درسهای زندگی در این سالهای اخیر از یک تپه شنی، کوهی سنگی ساخت. به من یاد داد که سکوت کنم، آرام باشم، و بنویسم.

آقای اکسیژن، ما آدمهای بی مروتی شده ایم. در پنهان خود سوسک رو از بشقاب بر می داریم و پدر سوخته ای هم نثارش می کنیم. ما کجا و سم پاشی کجا؟

ما کجا و دستکش کجا ؟

 



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 26 خرداد 1393برچسب:اکسیژن - سوسک - رستوران , توسط دکتر سید علیرضا عظیمی |

طرح خانه به خانه بازبینی وسایل گاز سوز ...اکسیژن - کامیلا کاظم زاده  - آقای اکسیژن، سلام

مرسی برای پر پر زدن شما برای اثبات اینکه خاموش می میریم. مرسی برای بال بال زدن شما برای اثبات افعی آلودگی در لانه پرنده. مرسی برای جوانمردی شما در روز جوانمردی

آقا،من بالی برای زدن و پری برای پرواز ندارم. من دلی دارم که دارد می سوزد و آب می شود برای بچه هایی که بابا و مامان آنها ماشین اکسیژن ساز سوار نیستند، برای رانندگان مسافرکش، تاکسیها، اتوبوسها، کارگرها، کارمندهای تاکسی و اتوبوس سوار، نمکی ها، بچه های کار و .....

آقا، من شش سالی می شود که با همسایه ام در جنگم. جنگ من و آن خانه، قدیمی تر از جنگ خانم ابتکار با آلودگی و منشا آن در جامعه است.

جنگ من اثبات مرگ بی صدایم در خانه ای است که شش سال تمام از پنجره های آن، گاز شوفاژ خانه همسایه ام که قاضی دادگستری !!! است وارد می شود.

آقا، تهدید، گفتگو، شکایت بن بست است چون پایان شکایت در دادگاه است و همسایه من صاحب دادگاه.

آقا ، امروز اکسیژن شما را خواندم. خواندم که وزارتین قرار است از خواب تکانده و بیدار شوند. خواندم که قرار است اگر خدا بخواهد و بوروکراسی بگذارد، بعد از سوگواری های زیاد جامعه بیگناه، آنان هم عینک های دودی برند را از چشم بر دارند و در فضای ما تنفسی سطحی نه عمیق مثل تنفس رانندگان شهری و بچه های کار نمایند.

آقا، داشتم می گفتم که، چگونه می شود خانم ابتکار را بر پشت بام همسایه درست بالای سر دودکش ظالم سیاه مرگزای آنها حاضر کرد؟

آقا می شود اثبات کرد که من از تنفس هوای صبحگاهها به خاطر وجود آقای قاضی صاحب دودکش مرگ محرومم؟

آقا، من حضور وزارت کشور، مسکن، محیط زیست و ارتباطات را بر پشت بام همسایه آلوده کننده محیط زیستم طلب می کنم.

آقا، اگر آنها بیایند به مهمانی عصرانه سمی پشت بام همسایه، چه می شود .... من با یک تیر ده نشان را زده ام.

آقا، ....درختان خرما سر به فلک دارند.... و من نردبان ندارم .....

آقای اکسیژن، در خانه من از ظلم همسایه نمی شود نفس کشید.

آقای اکسیژن، دست من به دامان پرهای پروازتان.....

1392/2/25

نوشته شده در تاريخ جمعه 26 ارديبهشت 1393برچسب:دودکش - همسایه - آلودگی, توسط دکتر سید علیرضا عظیمی |

سوژه – کامیلا کاظم زاده - بیادش

تا اسم آلودگی میاد، این روزا، اولین تصویر نمایشی رو پرده چشمام، آبی قدیمی سیاه امروزه....ولی وقتی می بینم که دستی از ماشینی بالای شهری بیرون میاد و آشغالی رو به شهر من پرت می کنه، به خودم میام و اسم اون آدم شیکه رو آلوده و کارش رو، تو کارنامه ابداع کنندگان بنزین آلوده ثبت می کنم....

وقتی.... در گیر کار و فکری و یه آدم بیکاری، یک ریز و با یک نت شروع به دهان باز کردن می کنه و از هر دری رگبار می ریزه بیرون و تو داری یه نامه مهم وزارتی! تهیه می کنی و یا محاسبه می کنی و یکهو ذهنت از عبارت « وزارت محترم ...» درگیر سوال  وارده «راستی این خودکارا خیلی خوبن، راستی دشک خریدی؟، راستی فیلم دیشب، راستی اضافه کار»....و راستی های زیاد دیگه میشه و... من........ اسمش رو می ذارم آلودگی اونم از نوع صوتیش....

وقتی جارو فراموش می شه و شلنگ جاشو می گیره و خاک پارکینگ های چند صد متری خونه های بالای شهری هامون با فشار آب هل داده می شن به خیابون، من اسمش رو ایجاد آلودگی به توان دو می ذارم، چون، خشکسالها در راه اند و بی آبی یعنی بیماری یعنی فقر یعنی هزینه از بودجه بهداشت و شویندگان پارکینگها و باز گذارندگان دوش ها و شویندگان ظرفها در جاری آب، همه کارهاشون تو پرونده ابداع کننده بنزین آلوده درج می شه....بابا جان حساب داریم، کتاب داریم و نامه اعمال قابل سنجش....



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 10 ارديبهشت 1393برچسب:, توسط دکتر سید علیرضا عظیمی |
جنگل‏های گلستان به اندازه روغن دنبه ارزش دارند؟

سوژه - کامیلا کاظم زاده - بیادش

چارشنبه سوری زمان ما با شما فرق می کرد.

ما بوته داشتیم .شما ندارید.

ما قاشق می زدیم .شما نمی زنید.

ما ترقه و بمب نداشتیم ،ما خشم درون رو با ترکوندن خالی نمی کردیم ،شما می کنید.

آجیل چارشنبه ما رکن بود و....

صداقت،اعتماد،صفا،یکرنگی،استحکام روابط،احترام و عشق رنگشون قرمز بود، خیانت رنگش سیاه بود.و حالا ،صداقت و اعتماد و یکرنگی و استحکام روابط و احترام و عشق ،شدن بوته و آجیل چارشنبه و در عوضش،خیانت نونش تو روغنه و بازارش پر رونق...

دلم برای کاج بلند سبز پریشب که با آتیش بالن چارشنبه شما آتیش گرفت و سوخت  هنوز داره می سوزه.

اسفند و درختکاری و مرگ های بی صدای پیش رونده ناشی از آلودگی هوا، و سوختن کاج همیشه سبز بلند دم خونه ما .تضاد های درونی!! بیرونی شده!!

من از کاج سبز بلند دم خونمون به خاطر سوختنش ، به خاطرفریادهای بی صدای دردش که تو هیاهوی آدمای چارشنبه ندیده پریشب گم شده بود، عذر خواهم.

آلودگیها همشهری مون شدن ، داریم با هاشون پسرخاله می شیم، کلنگ مون کج شده ،گور هم نمیشه باهاش کند، فرصتی برای کندن هم نمونده ما جشن کاج سبز سوزان داریم ...

آلودگی محیط زیست یادت نره.اگرچه آجیل و بوته رو نشناختی.

 عکس : تیتر آنلاین

نوشته شده در پنجشنبه بیست و نهم اسفند 1392
نوشته شده در تاريخ شنبه 2 فروردين 1393برچسب:, توسط دکتر سید علیرضا عظیمی |

اکسیژن - زهرا پرزیوند - قدیم ترها که بچه تر بودیم؛

نزدیک غروب جمعه، مادربزرگ دلش می گرفت.

چادرگلدارش را به سر می کشید.

قوری " گل سرخی اش " را بر می داشت.

دستهایمان را می گرفت و به پارک نزدیک خانه مان می برد.

نفس که می کشیدیدم، صدای اذان مرحوم موذن زاده و عطر چای مادربزرگ، مستمان می کرد.

بوی عطر برگ های درخت بید مجنون، 

آبی که باغبان پیر روی خاکها می پاشید

و پیرزنی که برای همسرش " آب نبات قیچی " خیرات می کرد...

با خودم می گفتم بزرگ تر که شدم ؛ مادر بزرگ پیرتر می شود.... آن وقت من دستهایش را می گیرم، برایش نان تازه می خرم و در چمن های سبز پارک می نشینیم.

 



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ سه شنبه 29 بهمن 1392برچسب:, توسط |

اکسیژن - کامیلا کاظم زاده - بیادش

من،چادری از چیت آبی با گلهای سفید و برگهای سبز می خواهم.

چادر من، تار و پودش به دست کشاورز ایرانی کاشته می شود.

تار و پود چادر ایرانی من، در کارخانه ای که نان به سفره  کارگرانش هدیه می کند، به هم تنیده می شوند.

توپ های پارچه چیت آبی با گلهای سفید و برگهای سبز ، سرمایه بزازان شهر من می شوند.

من به مجلس می روم.

من، برای خرید  چادرم مجلس را باید با خود ببرم.

آنها، با من می آیند چون، باید بیایند.



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ دو شنبه 21 بهمن 1392برچسب:, توسط |

  عکس : زهره شمشیربندی

       برای هوای پاک منتظر باران نباشیم

                بیشتر از زمین هوای آن را داشته باشیم

نوشته شده در تاريخ پنج شنبه 3 بهمن 1392برچسب:, توسط |

اکسیژن - کامیلا کاظم زاده - زنگ تلفن دررررررررررررررررینگ دررررررررررررررررررینگ

بابا : بابا جون اگه منو خواستن بگو نیست.

پشت خط : الو ، بابا هستن؟

من : بابا گفتن اگه منو خواستن بگو نیست...



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ شنبه 7 دی 1392برچسب:, توسط |

تصویر : حسین کاظم  _ تابناک

اکسیژن - کامیلا کاظم زاده - بیادش

دیشب تمام شد.

سردی  شب اول زمستون  تو خونه هایی که با یه سقف ایزوگامی از آسمون خاکستری جدا می شن با خواب تو یادها کمرنگ شد.

یلدای مادران منتظر خواب فراموش کرده محک، طولانی بود.



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ یک شنبه 1 دی 1392برچسب:, توسط |

وبلاگ سوژه - کامیلا کاظم زاده - بیادش

 بازم میگم .اونقدر میگم تا یکی که می تونه کاری کنه، بکنه .

بابا جون،اگه قانونی از مجلس بگذرونیم که در ازای هر بچه ای که می زاییم درختی بنشانیم و پول این درخت نشاندن رو هم شهرداری و بیمه سلامت تقبل کنه ،ایران جنگل می شه.



ادامه مطلب...
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 27 آذر 1392برچسب:, توسط |
.: Weblog Themes By LoxBlog :.